سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به خدا که این دنیاى شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکى است که در دست گرى باشد . [نهج البلاغه]

آرام باش مادر ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/3/13 8:55 عصر

 

هو الرحمن

 

ایستاده بر در ِ جنت 

که نمی رود داخل 

پا می کوبد بر زمین ...

فرشته ها

حوری ها 

همه واسطه می شوند

که بیا ؛ خالدین باش در وادی ایمن ... 

و او 

پا می کوبد بر زمین

جیغ می کشد

بلند بلند ... 

اشک می ریزد 

جیغ می کشد ...

- تا مامان بابام نیان , تو ن م ی ر م ... !

 

خدا می آید پایین 

نور می بارد بر صورتش 

خدا واسطه می شود

رحمن , با آن همه عظمت به زانو در می آید ؛

بیا و داخل شو ... 

می نشیند کنار کودک ...

اما او تنها فریاد می زند 

نه نه نه !

پای حرفش ایستاده ... 

اشک می ریزد ,

بی تابی می کند .. 

انتظار می کشد تا مادر و پدر بیایند , با هم در رضوان بمانند ... 

نه شراب طهورا می خواهد , نه ... 

ناگهان حوریان , فرشتگان

حتی خدا

سر تعظیم فرود می آورند 

دست بر سینه

...

این کیست که اینچنین عطر یاس با قدم هایش خودنمایی می کند .. 

این کیست که حتی گل های بهشت ,

در برابرش گلبرگ پر پر می کنند ...

کیست که سایه اش ؛

افکنده بر زمین ...

بانویی راست قامت 

می آید ز راه ... 

استوار ...

اما کمی خمیده .. 

کمی خاکی

گویی خاک ها هم ز او التماس دعا داشتند که این چنین بر وجودش دست انداخته , تبرک می کنند ... 

بانو ز دیوار فاصله می گیرد ...

نزدیک می آید ...

دستی به سر ... 

آرام , آرام 

بانو با آن عظمت , می آید به زیر , زانو می زند ...

اشک ها را پاک می کند ز لطافت گونه های گل بوسه زده ی کودک .. 

- مادر تو هستی ؟! چرا اینقدر دیر کردی ... ؟! چرا دستانت خونی است ؟!

 

 

____________

+ به بهانه ی یاس فاطمه ی هفت روز ِ که نیامده , ترک گفت ... 

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر